رويت از اَتش پيمانه گل انداخته است
يا حيا از نگهت مست برون تاخته است
طاق نصرت زده بر طاق نگاهت مهتاب
طاق نصرت زده بر طاق نگاهت مهتاب
ماه مهرابه ی خورشيد دلان ساخته است
سينه ريزی که به پستان تو پهلو دارد
سينه ريزی که به پستان تو پهلو دارد
آب در چشم و دهان همه انداخته است
جامه از اَن تن طناز به خود می نازد
جامه از اَن تن طناز به خود می نازد
خامه در وصف گلستان رخ ات فاخته است
باده سرمست از اَنست که در کام تو است
باده سرمست از اَنست که در کام تو است
جام در دست تو با گردن افراخته است
هرکه ازميکده ی مهرتو می می نوشد
هرکه ازميکده ی مهرتو می می نوشد
به جهان بهتر از اين کار نپرداخته است
می نهی پای به انگيزه ی شعرم اما غزلم
می نهی پای به انگيزه ی شعرم اما غزلم
در قدمت قافيه را با خته است
۴ صبح چهارشنبه ششم دسامبر۱۹۹۶ مادريد اسپ
۴ صبح چهارشنبه ششم دسامبر۱۹۹۶ مادريد اسپ