شهدی برای شرنگ
بسکه عمری در سحر زده ای
از دل افتاب سر زده ای
با سر سبز و عقل سرخ هنوز
تکیه بر سرو کاشمر زده ای
دست در دست واژه های لطیف
پنجه در پنجه ی هنر زده ای
باده ی سرخ در سبو داری
می سرایی به هر گذر زده ای
همره زخمه های نی داود
سر به مهرابه ی قمر زده ای
ای بسا زخم خام چرکین را
با نوک خامه نیشتر زده ای
شاهبازی و دور پروازی
در قفس گر چه بال و پر زده ی
بوسه بر خاک تشنه ی معصوم
با لب خشک و چشم تر زده ای
چون سحوری سرود بیداری
کوچه در کوچه در به در زده ای
فر فریاد در گلو داری
ناله در گوش های کر زده ای
خوانده ای از غم قناری ها
بر دل و جان گل شرر زده ای
شور دریایی ات چه شیرین است
تکیه بر کشتی شکر زده ای
از خلیج همیشه پارس ز مهر
خیمه تا ساحل خزر زده ای
آتش انداختی به جان سپند
زین شرنگی که در خبر زده ای
5 نوامبر 2009 سن هوزه کالیفرنیا