۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

تـو تنـها نیســتی

                                پیشکش به زندانی سیاسی
تو تنها نیستی ای مرغ شبخوان سحرآوا
بخونپاش دهان کنج قفس با قفل زندان می کنی نجوا
سخن می گویی از دیروز و از امروز و از فردا
و از فردای فرداها
و پژواک صدایت می خراشد شیشه‌های عمر دیوان را
و نقبی می زند تا هر کجا و ناکجای برزخ تاریخ
و در هر پیچش سرگشته ی ظلم و زبونی‌ها
به چشم خویش می بینی خروش و خشم خونبار دلاورها و خونی‌ها
و می بینی که هر گُردی بپای بیدق آزادگی سر می کند سودا
***
تو تنها نیستی در چار دیواری که طولش کمتر از عرض است
و عرضش کمتر از طول است
و در اندیشه ی ناپاک مزدوران جور و جهل مقبول است
و خیل گزمه‌ها خونریز
و سرملای بی‌آزرم تجاوز را به این نا پاسداران می کند تجویز
طپش‌های دلم با توست
تمام سرفرازی‌ها از آن آب و گلم با توست
***
تو تنها نیستی
زیرا که بر بام و در زندان دژخیمان
نه تنها ابر و باد و غرّش باران
درود و آفرین عاشقان رهگذر با توست
خروش اشک‌های مادران خون جگر با توست
و در سودای آزادی سکوت جرأت انگیز پدر با توست
و از آن دورترهای نه چندان دور
ستایشنامه ی اسپهبدان تاجور با توست
و همگام سرود ناب "ای ایران"
سپاس کوروش و منشور قانون بشر با توست
و می دانم ندارد قابلی امّا
همین شعر "سپند" در بدر با توست
***
تو‌ای مرغ سحر آوا
تو‌ای چاووش فرداها
تو روزی خویشتن را از قفس آزاد خواهی کرد
و آنگه نوبت پرواز خواهد شد
و آغوش من و من‌ها به رویت باز خواهد شد
و اشک شادمانی شهر را از قهر خواهد شست
و از هر قطره ی اشکی هزاران دست خواهد رُست
و خواهی دید که مرد و زن تو را در چشمه ی خورشید می شویند
و سر در گوش یکدیگر سرود مهر می گویند
و راه عشق می پویند
و من حتی اگر باشم، نباشم، هیچ نقلی نیست
تو می مانی و می دانی
وطن آزاد خواهد شد
وطن آباد خواهد شد
مسعود سپند نیویورک ۱۲ دسامبر ۲۰۰۸